سبحان الذى جعل الملوك عبيدا بمعصيتهم و العبيد ملوكابطاعتهم ؛پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر معصيت و گناه ، بنده كرد و بنده ها را به خاطر اطاعت ، پادشاه نمود.)حضرت يوسف عليه السلام كه اين صدا را از اين پيرزن نابينا شنيد، فرمود: تو كيستى ؟ او جواب داد:من همان كسى هستم كه لحظه اى تو را از ياد نبردم و همواره تو را خدمت مى كردم ، اينك به كيفر هواپرستى خود رسيده ام به طورى كه گدايى مى كنم . نخستين زن مصر در شكوه و جلال بودم ، اينك به صورت خوارترين زنان مصر در آمده ام .سوز دل زليخا، يوسف عليه السلام را به گريه در آورد، در حال گريه پرسيد: آيا هنوز چيزى از محبت من در قلبت هست ؟
زليخا گفت :آرى ، به خداى ابراهيم سوگند، يك نگاه كردن به صورتت از براى من بهتر از تمام دنيا است كه پر از طلا و نقره باشد.يوسف از كنار او رد شد. بعد براى او پيام فرستاد كه ناراحت نباش ، اگر شوهر دارى ، تو را از مال دنيا بى نياز مى كنم ، و اگر ندارى تو را همسر خود قرار مى دهم .زليخا وقتى اين پيام را شنيد گفت : پادشاه مرا مسخره مى كند، آن وقت كه جوان بودم و زيبايى داشتم به من اعتنا نكرد، اينك كه پير و نابيناى درمانده شده ام با من ازدواج مى كند؟!!ولى حضرت يوسف عليه السلام به عهد خود وفا كرد. دستور تشكيل ازدواج و عروسى داد. در شب عروسى ، دو ركعت نماز خواند و خدا را به اسم اعظمش ياد كرد. جوانى و زيبايى و بينايى زليخا را به او باز گرداند. شب زفاف ، يوسف زليخا را دوشيزه يافت . خداوند دو پسر به نامهاى (افرائيم ) و (منشاء) از زليخا به او داد. با هم مدتى (به قول بعضى سى و هفت سال ) زندگى كردند تا مرگ بين آنان جدايى افكند.(4)آرى ، چوب خدا، دوا هم دارد. نبايد گفت : ما كه غرق شده ايم ، چه يك نى چه صد نى !
گر زچاهى بركنى چندى تو خاك
|
از امام صادق عليه السلام نقل شده ؛ يوسف عليه السلام به زليخا گفت : چرا در گذشته با من آنگونه رفتار كردى ؟ (و مى خواستى اسير دام عشق تو شوم ) زليخا گفت : (چهره زيباى تو مرا به اين كار وا داشت .)
يوسف عليه السلام فرمود: (پس اگر تو پيامبر آخر الزمانبه نام محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را مى ديدى ؟ كه در جمال و كمال از من زيباتر و سخاوتش از من بيشتر است چه مى كردى ؟زليخا گفت : (راست گفتى )
يوسف گفت : از كجا دانستى كه من راست گفتم ؟زليخا گفت : (هنگامى كه نام محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را ذكر كردى ، محبت او در دلم جاى گرفت .)در اين هنگام خداوند به يوسف عليه السلام وحى كرد؛ (زليخا راست مى گويد، من به همين خاطر كه او محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را دوست دارد، او را دوست دارم ) آنگاه خداوند به يوسف عليه السلام امر كرد كه با زليخا ازدواج كن .(5)
نظرات شما عزیزان: